loading...

تمام حرف های نگفته ام

بازدید : 138
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 8:37

یعنی ببینا هررررررچی میخوایم نمیشه...

هرچی که شاید به یک امید، گشایش یا ... ختم بشه...

یعنی قشنگ ریده میشه وسطش...

اونچیزی میخواستم که نشد، حداقل امیدوارم اون زد و بندا، اون کارای زیر زیرکی که قراره انجام بشه، زودتر شروع بشه و قیمت یورو پایین بیاد تا دممم رو بذارم رو کولمو فرااااااار کنم...

برم پشت سرمو هم نگاه نکنم...

گرچه...

میدونم، میدونم که پا میذارم رو خون مردم و فرار میکنم...

امید به بهبود داشتم...

با خودم میگفتم اگه بشه، آخ اگه بشه اونی که رؤیاشو میبینم... پرونده مهاجرت رو با خیال راحت میبندم و‌ میذارم کنار و بهش فکر هم نمیکنم...

چون میدونم درنهایت باز هم از مهاجرت راضی نخواهم بود. خوشی و آرامش و آسایش و رفاه و امنیت و ... تنهایی دلچسب نیست، وقتی میبینی، خواهرت، برادرت، مادرت، دوستت... دارن روز به روز غرق میشن تو منجلاب... آیا میشه راحت نشست و قهوه خورد؟؟ میشه نشست رو صندلی رستوران و ساندویچ گاز زد؟؟؟ نه...

نمیدونم، از ته قلبم دوست دارم برم یا نه... نمیدونم...

ولی اینو خوب میدونم که اگر اونجور که میخواستم، میشد؛ صرفاً برای لذت زبان میخوندم و نه مهاجرت...

اما... هنوز امیدوارم...

شعر یادداشت های گمشده قیصر امین پور

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی